جدول جو
جدول جو

معنی ساکن شدن - جستجوی لغت در جدول جو

ساکن شدن
(چَ دَ زَ دَ)
مسکن گرفتن. مستقر شدن. جای گرفتن:
حق قدم بر وی نهد از لامکان
آنگه او ساکن شود در کن فکان.
مولوی.
، ایستادن:
ساکن نمیشود نفسی آب چشم من
کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود.
سعدی (خواتیم).
، تسکین یافتن. آرام گرفتن:
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود، بدیدم و مشتاق تر شدم.
سعدی (طیبات)
لغت نامه دهخدا
ساکن شدن
مستقر شدن، جای گرفتن
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
ساکن شدن
سکناگزیدن، جا گرفتن، مسکن گزیدن، اقامت کردن، متوطن شدن، مقیم شدن، مستقر شدن، استقراریافتن، ماندگار شدن، ایستادن، متوقف شدن، بی حرکت ماندن، آرام شدن، تسکین یافتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساکن شدن
يستقرّ
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به عربی
ساکن شدن
Dwell
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ساکن شدن
habiter
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ساکن شدن
жить
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به روسی
ساکن شدن
wohnen
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ساکن شدن
жити
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ساکن شدن
mieszkać
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ساکن شدن
居住
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به چینی
ساکن شدن
habitar
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ساکن شدن
abitare
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ساکن شدن
habitar
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ساکن شدن
wonen
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
ساکن شدن
निवास करना
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به هندی
ساکن شدن
رہنا
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به اردو
ساکن شدن
বাস করা
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ساکن شدن
อาศัย
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ساکن شدن
kuishi
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ساکن شدن
住む
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ساکن شدن
לגור
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به عبری
ساکن شدن
살다
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
ساکن شدن
tinggal
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ساکن شدن
oturmak
تصویری از ساکن شدن
تصویر ساکن شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممکن شدن
تصویر ممکن شدن
پا بر جا شدن دست دادن بر قرار شدن پا بر جا گردیدن ثبات یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سامان شدن
تصویر سامان شدن
درست شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
فرود افتادن، افگانگی، ستردگی ساقط کردن دور افکندن، بر کنار کردن افتادن فرو افتادن، زایل شدن نابود گشتن، حذف شدن (اسم از دفتر و مانند آن)، نا مذکور ماندن (در درج کلام)، یا ساقط شدن بچه افتادن بچه ناتمام از شکم مادر. یا ساقط شدن تکلیف ادا شدن تکلیف رفع تکلیف. یا ساقط شدن حق ادا شدن حق
فرهنگ لغت هوشیار
مسکن دادن در جایی مستقر ساختن، تسکین دادن فرو نشاندن، آرامش خاطر دادن مطمئن کردن، ساکن ساختن حرف متحرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکن گشتن
تصویر ساکن گشتن
ساکن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسان شدن
تصویر آسان شدن
سهل شدن آسان گردیدن تیسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکت شدن
تصویر ساکت شدن
خاموش کردن آرام گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساکن گشتن
تصویر ساکن گشتن
((~. گَ تَ))
مسکن گزیدن، آرام شدن، آرامش یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساقط شدن
تصویر ساقط شدن
((~. شُ دَ))
افتادن، حذف شدن
فرهنگ فارسی معین
آرام شدن، آرمیدن، آسودن، خاموش شدن، خموشی گزیدن، آرام گرفتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد